دکتر مرتضی شیخ، پزشک می باشد. وی در سال ۱۲۸۶ خورشیدی در شهر تهران چشم به جهان گشود.
دکتر شیخ، دوران کودکی و همچنین تحصیلات خود را تا سطح مدرسه عالی طب در همان شهر ادامه داد در مدتی که پدر دچار شکل مالی شده بود همراه تحصیل به خانواده هم کمک مالی می کرد؛ بالاخره در سال 1311 با درجه دکترا از دانشکده طب ایران فارغ التحصیل شد، پس از خدمت در سربازی راهی زابل شد بیمارستان دولتی این شهر را هم او تاسیس کرد.
وی از سال 1316 وارد مشهد شد و حدود سه سال در بهداری شهرداری خدمت کرد و بعد به کارخانه قند آبکوه منتقل شد، اما پیش و پس از بازنشستگی اش در سال 1341 حدود 6 محکمه در نقاط مختلف شهر تاسیس کرده بود این مطبها ابتدا در میدان شهرداری امروز و سپس در نقاط محروم دیگری چون سرشور، فلکه برق و محله نوغان بودند وقتی از او پرسیدند که چرا همه مطبهایش در مناطق محروم شهر هستند می گفت اگر مردم توان آمدن به محکمه اصلی و یا منزل مرا ندارند به نزدیکشان می روم.
دکتر شیخ پزشکی انسان دوست بود، به طوری که کسی از مردم مشهد نیست که نامی از او یا خاطرهای از او نداشته یا نشنیده باشد.
چند خاطره از دکتر مرتضی شیخ:
دکتر شیخ از مردم پول نمیگرفت و هر کس هرچه میخواست در صندوقی که کنار میز دکتر بود می انداخت؛ و چون مبلغ ویزیت دکتر ۵ ریال تعیین شده بود (بسیار کمتر از حق ویزیت دیگر پزشکان آن زمان)، بیشتر مواقع، سر فلزی نوشابه به جای پنج ریالی داخل صندوق انداخته می شد و صدایی مانند انداختن پول شنیده میشد.
- از زبان دختر دکتر شیخ گفتهاند که روزی متوجه شد پدرش مشغول شستن و ضد عفونی کردن انبوه سر نوشابه های فلزی است. دخترش با شگفتی میگوید: «پدر بازی می کنی؟ چرا سر نوشابه ها را می شویی؟» پدر پاسخ داد: «دخترم، بیمارانی که نزد من میآیند، بهتر است از سر نوشابههای تمیز استفاده کنند تا آلودگی را از جاهای دیگر به مطب نیاورند. این سر نوشابههای تمیز را آخر شب در اطراف مطب میریزم تا بیمارانی که پول ندارند و خجالت می کشند که در صندوق چیزی نیندازند، از اینها که تمیز است استفاده کنند.»
- یک سبزی فروش میگوید: زمانی که دکتر شیخ تازه در محله سرشور مطب بازکرده بود و من هنوز ایشان را نمیشناختم. هر روز پیش از رفتن به مطب نزد من میآمد و قیمت سبزیها را میپرسید و یادداشت میکرد؛ ولی نمیخرید. پس از چند روز، با کمی پرخاش به او گفتم: «مگر تو بازرسی که هر روز میآیی و وقت مرا میگیری؟» وی گفت: «خیر، من دکتر شیخ هستم؛ و بهای سبزیها را برای آن میپرسم تا ارزانترین آنها را برای بیماران تجویز کنم.»
- از دکتر حسین خدیوجم نقل است: «روزی در مطب دکتر بودم و او برای بیمارانش آب پاچه تجویز می کرد. از ایشان پرسیدم چرا به جای سوپ جوجه، آب پاچه تجویز میکنید؟» وی گفت: «چون برای جبران ضعف بدن بیمار، مانند سوپ جوجه موثر است و مهمتر آنکه پاچه گوسفند ارزان است.»
- روزی مردی از دکتر میپرسد: «شما چرا با این سن و خستگی ناشی از کار، از موتور سیکلت استفاده میکنید؟» دکتر پاسخ میگوید: «خانه بیمارانی که من به دیدن آنها میروم آن قدر پیچ در پیچ است و کوچههای تنگ دارد که هیچ ماشینی از آن نمیتواند عبور کند.»
- دکتر شیخ در خانهاش یک چراغ لامپای آویز داشت و به خانوادهاش سپرده بود در زمانی که در منزل حضور دارد، آن لامپ را جلوی در روشن بگذارند. یعنی روشن بودن این لامپ چه روز و چه شب نشانه حضور دکتر در خانهاش بود. در نتیجه اگر مریضی در شب، چراغ ته کوچه را روشن میدید، با امیدواری متوجه حضور دکتر میشد. خانواده دکتر هم وظیفه داشتند در را هر موقع از شبانهروز بر روی بیماران باز کنند و آنان را بپذیرند.از قضا زمانی پیش آمده بود که خود دکتر بیمار شده، تب شدیدی داشت و در بستر استراحت میکرد. نیمه یکی از این شبها زمانی که دکتر برای رفتن به دستشویی وارد حیاط شده بود، متوجه شد که چراغ آویز دم در خاموش است. با تغیر و اعتراض از اهلخانه خواست تا به او توضیح بدهند که «چرا لامپ را خاموش کردهاید؟» طبیعتا اهل خانه پاسخ داده بودند: «آقای دکتر! شما خودتان مریض هستید. چطوری در این حالتان میتوانید مریض ببینید؟» ایشان باز با عصبانیت پاسخ داده بود: «درست است که خودم تب دارم، ولی دستم که میتواند نسخه بنویسد. پس چراغ را روشن کنید تا کسی ناامید از در خانهام برنگردد.»
دکتر مرتضی شیخ ۶۹ سال با عزت تمام در میان مردم زیست و با مردم خندید و با آنها بیشتر از آنها گریست . در رنجها التیامی به دردها بود و دست پر عطوفتش همیشه یاری بخش افتادگان بود.
وی روحی عظیم و متواضع داشت. در مقابل مریضهایش با فروتنی رفتار میکرد، گویی چون یکی از آنهاست. به حق عاشق مردم بود و به تمامی آنان که عاشق مردم بودند عشق می ورزید و در مقابل آنان که وابستگی شدیدی به مسایل مادی داشتند شدیدا جبهه میگرفت و اعتقاد راسخ داشت که مفهوم زندگی واقعی خدمت به مردم محروم است.
خدمت به افراد ثروتمند چندان برایش ارزشی نداشت، چرا که معتقد بود برای خدمت به این افراد پزشکان زیادی حاضرند.
برخورد ایشان با اختلاف سن و روحیه بیماران فرق میکرد. او با جوانان آنگونه برخورد میکرد که گویی همسن آنان است و اینگونه بود که به راحتی با اقشار مختلف رابطه برقرار میکرد و در یک کلام عاشق مردم بود.
دکتر مرتضی شیخ سرانجام ۳۰ بهمن ۱۳۵۵ در سن ۶۹ سالگی در شهر مشهد چشم از جهان فروبست.
هر هفته، شنبه ها با هفته نامه اینترنتی فانیلی همراه باشید!